0=3+3

ساخت وبلاگ
سلام. متاسفم برای تاخیر یک هفته ایم.اگر خواننده ای داشته باشم، مطمئنن متوجه میشدکه من، با توجه به کنکوری بودنم، حتی تو زمان آزمون هام، داستان هامو آپ میکردم..ولی..برای این تاخیر فقط متاسفم.دوشنبه...96/9/27....تلخ ترین روز سال برای تمام کی پاپر ها..نمیخوام بزرگش کنم و سایتم رو پر از عکس های جونگهیون عزیزم بکنم اما...تمام کسانی که دنبالم میکردن، مطمئنا با روحیه ی ضعیف و شکننده ی من آشنا بودن.سال 2009، سالی که من شاول شدم..سالی که من شیفته ی اخلاق ضد و نقیض یه قد کوتاه که اصرار داشت قدش173عه نه 170 شدم. سالی که واله ی یه پسر که قیافه ی چندان قشنگی نداشت و خام بودن چهره ش تو ذوق میزد و با همون قیافه، بدون اینکه برای تنها بودنش تو اولین اجرا گله کنه، برای دوری از مادرش گریه کرد و گفت دوستش داره، شدم...سالی که فهمیدم پسرای کی پاپ هم میدونن چطوری باید با یه خانم رفتار بشه.شاینی جدا از یه گروه بودن، خانواده ی اول من بود.قبل از ورود اکسو به زندگیم و زیر و رو کردنش، نمیگم به شدت اکسو اما...تا حدودی زندگیم حول محور شاینی میچرخید و جونگهیون...تمام چیزی بود که من از شاینی انتظار داشتم...با replay پا گذاشت توقلب کلی نونا و دونگسنگ تو دنیا و باlucifer خودشو به زور تو قلبمون تثبیت کرد.باhelloهممون رو تو خلصه شیرینی برد و با ring ding dong بهمون ته نوت بالا رو نشون داد و تواناییشو برای چندمین بار ا 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 10:53

  قسمت34رزی وارد ساختمون شد.در دفتر نیمه باز بود.صدای سهون بلند تر از حد معمول بود و از اتاق بیرون میومد.-چیکار کنم بک؟؟؟؟تروخدا یه راهی بهم نشون بده...دارم دیوونه میشم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...ترو خدا کمکم کن...صدای حرف زدن قطع شد اما هق هق و گریه نه...-میخواستم براش ماشین بخرم...یه آستون مارتین قرمز...همونی که عاشقش بود...میخواستم اونشب ازش بخوام تا آخر عمر باهام بمونه...میخواستم اونشب بهش بگم میخوایم بریم پاریس... همونجایی که خیلی دوستش داشت...اما...اما نشد...قرار بود پیشم زندگی کنه..اما حتی سه روز کامل هم نشد.. من....خیلی بی لیاقتم...بهم گفت همش دیرش میشه..چون جای وسایل شو یادش نمیمونه...منم..من احمقم بهش گفتم خیلی وقت داره تا یاد بگیره جاشونو....اما...حالا چی؟؟........ا..اصلا اگه پیداش کردم...با چه رویی دوباره بغlش کنم؟؟؟؟ با چه رویی بگم دلم برات تنگ شده بود؟؟ با چه روی ببوsمش؟؟؟صدای گریه ی سهون و هق هق های دردناکش خاطره ی مرگ سوزان رو یادآوری کرد.چشم های رزی خیس شدن...وقت خیلی بدی بود برای سرزدن به سهون...از راهی که اومده بود برگشت...باید به سهون فرصت میداد...فرصت برای فراموش کردن...رزی به محض بیرون اومدن از ساختمون شماره ی کریس رو گرفت-مگه چقدر اون عوضی رو دوست داشته؟؟؟نبودی ببینی چطوری گریه میکرد.کریس خنده ی بلندی سرداد و گفت.-یادش میره کم کم...به هرحال اون دیگه برنمیگر 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 10:53